
بحث آزاد – استبدادزدگی و بحران روشنفکری در ایران
درود به شما عزیزان گران مایه و مشتاق و امیدوار. دعوت شده ام تا در کم تر از ۱۴ دقیقه درباره ی بحران روشنفکری در ایران بحث کنم. در آغاز پیش فرض من است که این بحث درباره ی بحران مربوط به فرد نمونه ی روشنفکر نخواهد بود. بنا بر این از رویکردهای فردی در می گذرم و به مفهوم کاملاً اجتماعی روی می آورم. با این رویکرد ابتدا به چند بحث مقدماتی می پردازم.
بحران عبارت است از مرحله ای در سیر وقایع و روندها که در آن سرنوشت تمامی آینده از حیث بدتر شدن یا بهتر شدن تعیین می شود. به تعبیر دیگر بحران عبارت است از شرایط بی ثباتی یا مخاطره آمیز جدی در امور اجتماعی، اقتصادی، نظامی، سیاسی یا
بین المللی که منجر به تغییرات اساسی و تعیین کننده می گردد.
حالا نگاه کنیم به تعریف و مفهوم روشنفکر و روشنفکری
در واقع از زمان شکل گیری نظام اجتماعی سرمایه داری و مشخص تر از عصر روشنفکری در قرن های ۱۷ و ۱۸ در جهان و تقریباً از ۱۰-۱۵ سال پیش از انقلاب مشروطه (یعنی یکی دو دهه ی آخر قرن نوزدهم) در ایران تعریف اجتماعی و طبقاتی روشنفکر پای به هستی نهاد. گر چه مفهوم فردی و شخصیتی روشنفکر از دست نرفت (مثلاً در ایران حافظ، خواجه نظام الملک، رشدالدین فضل اله، نشاط و دیگران به طور فردی و روشنفکر بودند) اما شمولی اساسی تر پدید آمد و آن این که ناگزیر روشنفکر باید در متن روابط اجتماعی شناخته و تعریف می شد.
می دانیم که روشنفکر در زبان فارسی – و به تبع آن در زبان های دیگر ایران – ابتدا به عنوان معادلی برای “انتلکتوئل” فرانسه و “اینتلکچوال” انگلیسی به کار رفت. این دو واژه فرنگی نیز اصلیت لاتینی دارند. من هم نمی دانم چه کسی نخست این نام را در زبان فارسی انتخاب کرد اما برخلاف جلال آل احمد معتقدم حال که پذیرفته شده است با این که کامل نیست اما خوب است. آل احمد به جای آن دو واژه ی فهمیده و هوشمند را پیشنهاد می کرد که هر دو نادرست و نارستاتر از واژه ی روشنفکراند زیرا معنایش این می شود که اگر کسی اینتلکچوال نیست پس لابد آدم نفهم و ناهوشمندی است. در حالی که چنین نیست و همگان فهم و هوش دارند، گر چه ممکن است در رده ی روشنفکران قرار نگیرند. ضمناً دو واژه ی فهمیده و هوشمند ترجمه هایی تحت اللفظی اند که در هیچ زبانی مقصود واقعی روشنفکر را نمی رسانند.
نخستین معنای “اینتلکت” عبارت است از قدرت یا پایگاه ذهن که فرد به وسیله ی آن می داند و می فهمد و از این رو با آنچه او احساس یا آرزو می کند متمایز است. اما امروز واژه ی روشنفکر یا انتلکتوئل این معنای گسترده را ندارد و به جز توان فهمیدن معنایی خاصتر یافته است. من هم این اصطلاح را که پذیرشی تخصصی تر یافته است می پذیرم. در دنیای امروز روشنفکر به یک گروه اجتماعی خاص (حتی محدودتر از لایه ی اجتماعی که خودش محدودتر از طبقه است) اتلاف می شود که ممکن است حتی در برش عمودی جامعه لایه های پائینی و بسیار بالایی را نیز شامل شود که لزوماً به تمامی شامل تحصیل کرده ها، تکنوکرات ها و بروکرات ها نیست. گر چه عمدتاً از آنجا می آید. این گونه روشن فکر، به معنای کاملاً خاص آن، ناشی از تقسیم کار و تحصیل اجتماعی است که شکلی و تحمیلی و تبعیض گرایانه در سرمایه داری معاصر هم دارد. این شکل تحمیلی قطعاً در جوامع آزاد و برابر آرمانی آینده وجود نخواهد داشت اما گمان نمی کنم آن زمان هم فعالیت های خاص روشنفکری، شامل همه ی انواع کارهای مهارتی آفرینشگری، از بین بروند.
به هر روی مفهوم “توانِ فهمیدن” در آغاز صرفاً جنبه ی فردی داشته است زیرا بر ذهنیات فرد متکی بوده است، حتی وقتی به معنای دو واژه ی انتلکتوئل و اینتلکچوال مراجعه می کنیم می بینیم که در آن جا همیت یا با هم بودگی ذهن در زمینه ی توانمندی اندیشیدن و دانش اندوزی وجود دارد اما جنبه ی فردی غالب است. جالب است بدانیم که در زبان انگلیسی میانه (در حدود ۶۵۰ سال پیش) این واژه برای مجامع ذهنی و اندیشگی به کار می رفت و بنابراین فقط هم جنبه ی فردی نداشته است .
واژه ی روشنفکر، امروز، چنان که گفتیم مفهومی جمع گرایانه و اجتماعی هم دارد. اما روشنفکری در همان حال از فعالیت های دانشورانه مثلاً تحقیق در فیزیک، زیست بوم و علم اقتصاد متمایز است، هر چند ممکن است دانش وران و دانشمندان نیز در رده ی روشنفکران قرار بگیرند.
از میان ۱۴ واژه ی مأخذ و از واژه ی اصلی اینتلکت ، یا همان اسم مصدر توان ذهنی، شمار ۷ تای آن بیشتر به توانمندی یادگیری و گردآوری اطلاعات و آگاهی، و به تعبیر امروزی، آگاهی از احوال مردم مربوط می شود. اینتلیجنتس سرویس یعنی مرکز خدمات آگاهی و جاسوسی. من این هم جواری معنایی تصادفی را طنزی دو پهلو می دانم و به خود یادآور می شوم شماری از روشنفکران خواسته و ناخواسته، آگاهانه و ناآگاهانه، مستقیم و نامستقیم به مرکز فکر و آگاهی رسانی و تحلیل اطلاعاتی عام یا تخصصی علنی یا مخفی برای ساختار قدرت تبدیل شده اند.
اجازه بدهید عرض کنم که در دنیای معاصر روشنفکری به جز معنای خاص در تقسیم اجتماعی کار، معنایی عام نیز دارد و گاه این دو معنا بجای هم مشتبه می شوند. در معنای عام روشنفکران لایه ی اجتماعی ای (و بخشی از طبقه ی متوسط) به حساب می آیند که وظیفه اشان در اساسی ترین شکل تقسیم کار در نظام اجتماعی – اقتصادی کاپیتالیستی یا آمیخته با آن عبارت است از تولید و نشر انواع اندیشه، فن، هنر، ادبیات، دانش، نقد، تحلیل، منابع نظری و تجربی و ذهنی و انواع آفرینشگری. خود این معنا و لایه ی اجتماعی مورد بحث را می توان به سه معنای یا گروه اجتماعی مشخص تقسیم کرد:
-
آفرینشگران در رشته های هنری، ادبی، دینی و فلسفی، علمی (با رویکرد آموزشی و گفتگوی اجتماعی)
-
دانشمندان و دانش وران در رشته های علموم ناب ، علوم اجتماعی و انسانی که کارشان توصیف وقایع و یافته های علمی است و کار چندانی با گفتگوی اجتماعی و نقد و تحلیل گسترده یا اساسی ندارند و به پژوهشها و کاوش های بسته نگرانه می پردازند.
-
کارگزاران شامل کارمندان، کارشناسان، استادان، روحانیان، معلمان که به اداره ی امور آموزشی در معنای خاص می پردازند.
البته هیچ مرز روشن و قاطعی بین این سه گروه وجود ندارد. این سه گروه بسته به ضرورت و ساختار سیاسی جوامع عمدتاً در خدمت قدرت اقتصادی و دولتی و گروههای سلطه و قهر قرار می گیرند، گر چه لزوماً همیشه و در همه ی موارد هم چنین نیست. در واقع بنا به تجربه و بسته به شرایط اجتماعی سهم و اهمیت کسانی که به اندازه های مختلف، به طور مطلق یا نسبی، در خدمت طبقات ستم دیده و مقاومت در برابر خودکامگی و سلطه و بهره کشی قرار می گیرند در گروه یک بیشتر از گروه دو در این گروه بیشتر از گروه سه است.
اما در معنای خاص و اصلی که مورد نظر من در بحث حاضر است روشنفکران آن لایه ی محدود – و محدودتر از لایه ی عام و گروه های سه گانه اش – هستند که نه تنها با تولید و بیان نظر و اندیشه و انواع آفرینشگری اجتماعی و کاوشهای انسانی بلکه هم چنین و به خصوص اعتراض، نقد قدرت حاکم و رقیب حاکم، نقد مقدمات و احکام و بالاخره با استقلال شخصی و اندیشگی مشخص میشوند. انزواگریی، بی خبری، بی مسئولیتی، تعبد به قدرت و سلسله مراتب، باورمندی های خرافی و تعصب آمیز در این معنای خاص و لایه های اجتماعی مورد نظر کم تر وجود دارد و جای آن را آزاداندیشی و خلاقیت می گیرد. این لایه آفرینشگر و پدیدآورنده ی آثار اجتماعی و فردی است و با این تلاش شناخته می شود. در این لایه باورمندی ایدئولوژیک به هیچ وجه نمی میرد اما خود را به روشنی و قاطعانه یا به گونه ای مبهم و سر در گم از متعلقات متافیزیکی و پا در جای ماندگی می رهاند. آنها نیز ایدئولوژی دارند، اما این گونه نیست که چون چنین اند پس حتماً در انقیاد فکری به سر می برند. اتفاقاً روشنفکران بی پشتوانه و بی نظر همیشگی عمدتاً در لایه ی عام و در میان نظریه پردازان فلسفی و علوم اجتماعی و ادبیات و هنر در لایه ی عام قرار می گیرند. باورمندان مذهبی کمتر در این لایه ی خاص جای می گیرند. گر چه این لایه عمدتاً از طبقه ی متوسط بیرون می آید اما چه بسا به طبقه ی کارگر نیز تعلق دارد. رویکرد این لایه بجای فردیت، مردم گرایی و پاسخ به انتظارهای جامعه ی آگاه و ناآگاه تحت سلطه و به ویژه طبقه ی کارگر است. انتزاع، تحلیل مهارت های علمی و هنری و فرم به هیچ وجه در این لایه انکار نمی شود، اما اینها کمتر پدیده های پرستیدنی تجریدی و بی ربط به سرنوشت جامعه و بشر را مورد قبول می دانند.
این مفهوم و معنا و لایه ی اجتماعی ما به ازای آن را نباید مطلق کرد. همان گونه که هربرت مارکوزه نیز اشاره داشت معمولاً روشنفکران می توانند جنبه ای دو گانه داشته باشند. آنها از یک سو به تحکیم ساختار قدرت می پردازند و از سوی دیگر آن را نقد و چه بسا نقد براندازانه می کنند. هم چنین این روشنفکران را، چنان که گرامشی نشان داده است (و در دیدگاه فعالان سیاسی و نظریه پردازان مارکسیست و انقلابی نیز تأئید می شود) می توان به دو بخش تقسیم کرد و هر یک از آنها را روشنفکران ارگانیک نامید. بخشی از روشنفکران در خدمت انواع قدرت و سلطه و خودکامگی ها و بورژوازی داخلی و جهانی و امپریالیسم اند و بخشی دیگر در خدمت طبقات پائینی و میانی، محرومان و ستم دیدگان و از همه مهم تر طبقه ی کارگر.
اضافه کنم که در این مورد خاص نیز بخش یا بخش های بیبابینی، چه خودآگاه باشند و چه ناخودآگاه، وجود و گاه وجودی جدی دارند. شرایط سیاسی و حاکم، به ویژه رواج انواع ریاکاری ها، ترس، تبعید، وادادگی به سلطه رسانه ای و جز آن نسبت و اندازه این گروه بینابینی را در میان روشنفکران (و تحصیل کردگان البته) افزایش میدهد. نمونه ی آن ایران است. اما در عین حال تدبیرهای فراگیر و همیشگی بورژوازی و حکومت ها و حاکمیت های آن برای سیاست زایی و تبدیل کردن امر سیاسی به امری محدود و نامربوط به بقیه ی ابعاد زندگی اجتماعی و فردی، همین کار بینابینی سازی را انجام می دهد. نمونه آن جامعه ی آمریکا و جوامع اروپایی است.
مفهوم روشنفکری با مفهوم ایدئولوژی یا داشتن آرمان سیاسی برای کنش سیاسی (آن گونه که انگلس توصیف می کرد) گره می خورد. روشنفکران آگاه و متعهد اجتماعی و دارای گرایش سیاسی و تمایل ذاتی به نقد و اعتراض در رشته های مختلف ادبی، هنری و اندیشگی دارای ایدئولوژی رادیکال، چپ، اعتراضی و انقلابی یا دست کم اصلاح طلبانه ی ساختاری اند، چه در سنت مارکسیستی باشند و چه نباشد. در مقابل روشنفکران وابسته به قدرت به ایدئولوژی های راست گرا و سلطه طلب، اعم از لیبرال و نولیبرال و محافظ کار و نومحافظ کار و رسوبات ایدئولوژی مذهبی باورمند به تقدیرهای فراتر از سرنوشت ناسوتی و اراده و خرد بشر، مجهز می شوند. حضور آگاهانه و جدی یا ناشی از گمراهی و ناآگاهی و فرصت طلبانه ی لایه یا قشر بینابینی نیز معمولاً با ایدئولوژی زدایی یا با ایدئولوژی های “نه سیخ بسود و نه کباب” همراه است.
حالا با این پیش زمینه ها بیائیم به جامعه ی ایران. آیا در این جامعه واقعاً بحران روشنفکری وجود دارد؟ بدین ترتیب آیا شرایطی به وجود آمده است که به نقطه ی عطف تبدیل شده است و در پی آن روندها تغییر می کنند و وضع در آینده به طرز معنا داری بدتر یا بهتر می شود؟ من چنین وضعی را نمی بینم. روشنفکران وابسته به قدرت، در کنار بوروکرات ها و تکنوکرات های وابسته، روز به روز از توصیه موفقیتآمیز وضع موجود در ساختار سیاسی حاکم و در ایجاد امید و حرکت اجتماعی در این ساختار باز می مانند. آنها با ابزارها، یعنی از راه انواع فعالیت آفرینشگری خود، به طور کلی در حل مشکلات اساسی و ماندگار و پرفشار مانند فقر و بیکاری و ناکارآمدی و فساد و بحران های ادواری و انواع سرکوب های سیاسی و فشارهای اجتماعی و فردی بر آزادی بیان و اندیشه و تشکل ناتوان میمانند. حتی راهبرد تأئید و تکرار شده ی انتخاباتی و تدبیر گزینش میان “بد و بدتر” بی نتیجه، تقویت کننده ی وضع نابسامان موجود و مسئله ساز از آب در می آید. واقعیت های عینی و ساز و کار سلطه و بهره کشی جایی برای اثر بخشی نظریه پردازی های خیالپرورانه و انتزاعی یا نفع طلبانه وابسته به قدرت و به هر روی ناپخته ی آنان باقی نمی گذارد.
اما روشنفکران رادیکال و مستقل و معترض نیز نتوانسته اند به نیروی پذیرفته شده ی عمومی برای بسیج اندیشگی مردم و آگاهی بخشی توده ای و به هر حال اثرگذاری مورد انتظار – گر چه نمی تواند و نباید مطلق و رهبری کننده ی یگانه باشد – تبدیل شوند. با این وصف آنها حضوری راسخ تر و امید بخش تر دارند. آنها تلاش و مبارزه می کنند و هزینه ها می پردازند و از حیث ذهنی و عینی به جستجو و در کار تولید اندیشه ی آگاهی بخش و تحویل جو و یافتن بارقه های امیدزای واقعی اند که بر خرد و اراده مبتنی باشد. آنها وجود واقعی دارند، البته همان گونه که روشنفکران جدی وابسته به قدرت نیز حضور واقعی دارند.
باری، نوعی هم زیستی و با هم بودگی تقریبی همراه با نوعی تعادل در سطوح پائین و ناکارآمد و رکودآمیز بین دو جریان اصلی تولید فکر و نظر به نفع قدرت از یک سو و روشنفکری اعتراضی از سوی دیگر به وجود آمده است که در متن بقای تصادآمیز ساختار قدرت قرار دارد. این، البته که بحران نیست بلکه یک وضعیت تعادلی سطح پایین و شکننده است. هم چنین لایه های میانی بی شکل، ناامید و لحظه گرا و
فرصت طلب و پرت و پلا وجود دارند و گسترده هم هستند. این نیز نشانه ی بحران یا اصلاً خود بحران نیست بلکه همانا رکود و سکون است. در این میان از همه امیدبخشتر – به ویژه اگر به این بحران توجه کنیم، از همه نجات بخش تر – روشنفکران رادیکالند که ریشه ی تاریخی دارند و از حالت جنینی خارج شده اند اما هنوز به رشد و گستردگی اجتماعی کافی نایل نیامده اند. آنها گر چه از حیث اجتماعی و کمیت و کیفیت به بالندگی جامعی نرسیده اند، اما از توانی بالقوه برخوردارند که البته به سادگی هم قابل تشخیص نیست.
روشنفکران نامتعهد و صد البته روشنفکران وابسته به قدرت به مراتب بیشتر، اعتمادی را بر نمی انگیزند زیرا تقریباً بلافاصله ناگزیرند از ساختار اساساً رنج بخش، خودکامه، ناکارآمد و ستمگر داخلی از یک سو و از ساختار قدرت ویرانگر جهانی و امپریالیسم از دیگر سو حمایت کنند. اما جامعه به طور کلی این حمایت مستقیم و نامستقیم را بر نمی تابد، مگر لایه هایی محدود از طبقه ی متوسط مرفه یا ناآگاهان، شماری از این روشنفکران به دفاع از بخش اصلی قدرت در حاکمیت موجود و بخش دیگری از آنان نیز به اصلاح طلبی، به رغم ناتوانی و فروکش کردن اجتماعی آن، روی آورده اند. این گرایش نیز در عمل بی نتیجه بودن خود را نشان داده است. روشنفکران وابسته به ساختار قدرت، در مثل، قادر نیستند اوضاع جنگ و ویرانی و کشتار در خاورمیانه و چگونگی و انگیزه های حضور مداخله گران برای اجرای سیاست موسوم به “رژیم چنج” و “دخالت پیشگیرانه” را در سوریه، لیبی، عراق و یمن و مصر در متن واقعیت های طبقاتی و سلطه ای جهانی دریابند و ناگزیر می شوند هم زمان و هم سنگ، داعشیان و گروه های رنگارنگ بربر و وابسته را از یک سو و ارتش و مقاومت سوریه در مقابل تجاوز خارجی را از سوی دیگر، بی توجه به فرایندهای تاریخی و طبقاتی، به ظاهر دلسوزانه گر چه بی محتوا محکوم کنند. آنها هم چنان به محکوم کردن هم زمان انواع مقاومت موجود فلسطین در برابر ارتش متجاوز و نژادپرست اسرائیل، بی توجه به تاریخ جنایت های صهیونیسم، ادامه می دهند، اما چه بسا همانها در داخل کشور کماکان بازی بد و بدتری را دنبال کنند و دست به انتخاب بخشی از حاکمیت موجود می زنند.
در این فرایند، روشنفکران – و تفکر کرات ها بوروکراتها و کارکنان خدماتی – به سکوت پیشگان و بی طرف ها یا به طوفان تهی گو و خنثا تبدیل شده اند – اگر فرصت طلبی های مکارانه را نادیده بگیریم – عملاً چیزی نیستند جز عمله های
بی زبان یا بازبان دراز ظلم. این هنوز آن بحران منجر به نتیجه ی تغییر قطعی نیست، بلکه وضعی است بد، آزارنده و خفت بار. در این وضع این که من می بینم که باز چهرههایی به عرصه می آیند، می درخشند، رنج می بینند یا می سوزند و به خاک میافتند، اما زایایی آن ها امید بخش تر می شود، نه ناشی از آرزوی روشنفکرانه بلکه از پشت چشم مسلح روشنفکری رادیکال است.
باری وضع موجود وضع بحرانی نیست ؛ متعادل است اما ناپایدار است و کم تنش است اما پر تضاد است و بدین سان می تواند به بحران بینجامد. جامعه ی ما با توجه به چندین فاجعه ی اقتصادی و اجتماعی و سیاسی و فرهنگی در مرحله ی فروکش های پیشا بحران به سر می برد. به نظاره ی ضرباهنگ یک نواخت عقربه های ساعت بسنده نکنیم. ” شتاب می کند این برگ ریز با ساقه اش عریان“. کی و چگونه تغییر اساسی رخ می دهد؟ من هنوز نمی توانم آن پیش بینی ای را مطرح کنم که انتظار شما را برآورده سازد.
همایش پرباری داشته باشید. بدرود.
۳۰ خرداد ۱۳۹۵
* – ارائه شده به همایش اینترنتی ” بحران روشنفکری در ایران“
نوار صوتی سخنان فریبرز دئیس دانا در این بحث آزاد – برای گوش دادن روی لینک زیر کلیک کنید
و برای شنیدن سخنان دیگر سخنرانان و منتقدین بحث آزاد