از این پس نظام سیاسی اسلام را باید در موزه های تاریخ سیاسی جهان جستجو کرد! (مهرداد امیر رحیمی)

کمونیسم

با توجه به اوضاع و احوال اصلاً دور از ذهن نمی بینم که در آینده نزدیک یکی از رهبران نه لزوماً مذهبی جهان در نامه ای به آیت الله خامنه ای بنویسد: “حضرت آقای خامنه ای، برای همه روشن است که از این پس نظام سیاسی اسلام را باید در موزه های تاریخ سیاسی جهان جستجو کرد، چرا که نظام سیاسی اسلام جوابگوی هیچ نیازی از نیازهای واقعی انسان نیست، ممکن است شما اثباتا در بعضی جهات به اسلام پشت نکرده باشید و از این پس هم در مصاحبه ها اعتقاد کامل خودتان را به آن ابراز کنید، ولی خود می دانید که ثبوتاً این گونه نیست. رهبران دیگر دول اسلامی ضرباتی را به اسلام زدند و شما آخرین ضربه را بر پیکر آن نواختید…”
درست است چند خط بالا برگرفته از متن نامه معروف آیت الله خمینی به میخائیل گورباچف رهبر وقت اتحاد جماهیر شوروی سابق با مضمون پیشبینی سقوط یک ابر قدرت جهانی است، متن اصلی را کپی می کنم: ” حضرت آقای گورباچف، برای همه روشن است که از این پس کمونیسم را باید در موزه های تاریخ سیاسی جهان جستجو کرد، چرا که مارکسیسم جوابگوی هیچ نیازی از نیازهای واقعی انسان نیست …، ممکن است شما اثباتا در بعضی جهات به مارکسیسم پشت نکرده باشید و از این پس هم در مصاحبه ها اعتقاد کامل خودتان را به آن ابراز کنید، ولی خود می دانید که ثبوتاً این گونه نیست. رهبر چین اولین ضربه را به کمونیسم زد و شما دومین و علی الظاهر آخرین ضربه را بر پیکر آن نواختید…”
بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی تحلیل های زیادی در باره علل آن نوشته شد، در ایران بتبع نظام سیاسی عقیدتی حاکم بر کشور رویکرد اصلی تحلیل گران همواره تاکید بر بازی های رسانه ای و جنگ تبلیغاتی و پروژه نفوذ غرب در اتحاد جماهیر شوروی از طریق پر رنگ کردن نقش عوامل نفوذی همچون میخائیل گورباچف و بوریس یلتسین بوده است، اما اگر بخواهیم در چند جمله و به اختصار تحلیل های جهانی را جمع بندی کنیم اینگونه می شود که: فقر اقتصادی، فقدان گردش آزاد اطلاعات، عدم شفافیت حکومت در امور، سرکوب مخالفین، طرد منتقدین، محدودسازی هنرمندان، عدم انعطاف پذیری حکومت در حوزه اعتقادات فردی و عدم تعامل با دگراندیشان، جدایی بدنه جامعه از تیم رهبری سیاسی، درگیر شدن در جنگ فرسایشی همه جانبه معروف به جنگ سرد، دوقطبی سازی جهان و مواردی از این دست علل اصلی فروپاشی یکی از بزرگترین امپراتوری ها و ابرقدرت های تاریخ بود که تمامی این معضلات نتیجه مستقیم هفتاد سال حکومت دیکتاتوری کمونیستی بود. انکار نقش شخصیت های سیاسی همچون گورباچف و یلتسین در فروپاشی شوروی غیر ممکن است اما واقعیت امر این است که اتحاد جماهیر شوروی از درون پوسیده بود و این شخصیت های سیاسی فقط روند فروپاشی را تسریع و تسهیل و قافله را به مقصد رساندند. اتحاد جماهیر شوروی ناگزیر به پیاده سازی اصلاحات بود و نظام سیاسی – امنیتی این ابرقدرت ظرفیت پذیرش اصلاحات لازم را نداشت لاجرم تنها راه ممکن فروپاشی کامل نظام و بقولی جهان را سقف شکافتن و طرحی نو در انداختن بود.
آقای گورباچف با دکترین دوگانه پرسترویکا (اصلاحات اقتصادی) و گلاسنوست (فضای باز سیاسی) در بدو امر با رویکرد کلی اصلاحات داخلی و تعامل سازنده با جهان در راستای تحکیم پایه های قدرت شوروی وارد معرکه شد اما در طول مسیر بوضوح عدم انعطاف پذیری نظام، رویکرد اصلاحات را عقیم گذاشت، همه دنیا می دیدند که نظام سیاسی عقیدتی کهنه هفتاد ساله پذیرای هیچ اصلاحی نیست، به زبان ساده نظام دیکتاتوری حاکم بر شوروی اصلاحات بردار نبود. اصلاحات اقتصادی بدون بیرون آمدن از قالب یکی از قطب های جهان دو قطبی و پذیرش آتش بس در جنگ سرد هیچ معنایی نداشت، فضای باز سیاسی بدون در هم شکسته شدن کبکبه «پیر خشکه مغزهای تیم رهبری» حزب کمونیست بی معنی بود، لذا اصلاحات آقای گورباچف و نقش آفرینی آقای یلتسین نه به اصلاحات که به فروپاشی منجر شد. به تعبیری در مورد نتیجه عملکرد جنبش اصلاحات در شوروی سابق باید گفت اصلاحات در طول مسیر به نوسازی تغییر هویت داد.
اما بپردازیم به خودمان …
من در بسیاری از نوشته های قبلی بجای جمهوری اسلامی ایران، حکومت ‌اسلامی ‌در ‌ایران را بکار بردم، بارها دوستان تذکر دادند که بهتر است بجای «حکومت اسلامی در ایران»، «دولت اسلامی در ایران» را مطرح کنیم، من موافق نبودم و علت این بود که باید بپذیریم نظام سیاسی حاکم بر ایران مدتهاست از قالب سرزمینی خارج شده و عملاً در سیستم سیاسی کشورهای همسایه و بعضاً غیر همسایه رسوخ نموده. یمن، عراق، سوریه، فلسطین بطور رسمی و علنی و برخی دیگر بطور غیر علنی تحت سلطه مالی و نظامی و اطلاعاتی این حکومت قرار دارند، اوایل کج دار و مریز رفتار می کردند و این ادعاها را شایعات ضد انقلاب هایی همچون من؟! عنوان می کردند اما در چند سال گذشته موضوع دخالت ها و نفوذ کاملاً رسمی و عادی شده است و خودشان با افتخار از آن صحبت می کنند، رهبران گروه های شبه نظامی فلسطینی، یمنی، عراقی و سوری کاملاً شفاف و بی هیچ ابایی به نقش استراتژیک این نظام در تامین مالی و نظامی خود اعتراف می کنند. لذا خوشمان بیاید یا نه در عمل با حکومتی روبرو هستیم که ایران را فقط پایتخت خود می داند و رسماً حوزه نفوذش در منطقه را نامحدود تلقی می کند و از این طریق می توان گفت دکترین کمربند سبز را به واقعیت پیوند داده است. از این منظر به اعتقاد من دیکتاتوری جدید التاسیس مدعی دین محوری در ایران تلاش گسترده ای نموده که پا جای پای اتحاد جماهیر شوروی بگذارد، کما اینکه «طرح اتحاد جماهیر اسلامی» را بارها مطرح نموده و همینطور که از پیشنهاد پیداست در این میان هیچ اسمی از ایران برده نشده. لذا با پدیده ای روبرو هستیم که من حکومت اسلامی در ایران می خوانمش.
این حکومت دیگر آن نونهال تاتی تاتی کن سال ۵۷ نیست، پا به سن گذاشته و زخم های ناتوانی اش مزمن شده است، زخم هایی که در طول ۳۸ سال با بگیر و ببند مخالفین، قتل عام جوانان حتی در زندان، سانسور و جلوگیری از گردش آزاد اطلاعات، حذف های فیزیکی مقطعی، دور نگاه داشتن منتقدین از قدرت اجرایی، تزریق مسکن و مرهم های سنتی تبلیغاتی همچون شعارسازی و شعاربازی و اپوزیسیون ساختگی سازی و اپوزیسیون ساختگی بازی، به جامعه سرپوش گذاشته شد و حفظ ظاهر نموده، اما دوران حل مشکلات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی از طریق این بازی ها بسر آمده. لذا بطور طبیعی برخی از شخصیت ها از داخل خود نظام به فکر درمان و اصلاحات افتادند، این پروسه ابتدا با حضور آقای خاتمی آغاز شد، اول کار بود و شعار اصلاحات و حرف های قشنگ و خرده آزادی های فردی جذابیت داشت، اما این دوره هشت ساله به پایان رسید بدون هیچگونه تغییری در سیاست های کلان نظام، هشت سال بعدی سیاه ترین مقطع سیاسی اجتماعی نظام بود، تقریباً همه خرده آزادی های اجتماعی سیاسی اعطا شده در دوره هشت ساله آقای خاتمی باز پس گرفته شد، نظام لبه پرتگاه قرار گرفت، مجدداً تیم اصلاحات وارد معرکه شد، اینبار دیگر شعارها و سخنرانی در مورد لزوم تعامل سازنده با جهان تکرار داستان هشت سال دولت اصلاحات اول بود لذا جذابیت اولیه را نداشت. مردم در انتظار تغییرات بنیادین بودند اما چیزی بجز حرف عایدشان نشد. این یعنی نظام سیاسی امنیتی حکومت اسلامی در ایران دقیقاً مشابه نظام سیاسی امنیتی اتحاد جماهیر شوروی ظرفیت پذیرش اصلاحات را نداشته و ندارد. می شود بارها و بارها این بازی را تکرار کرد، می شود مردم را امیدوار کرد که قرار است آقای خاتمی نقش گورباچف و آقای روحانی نقش یلتسین یا برعکس را بازی کنند اما حتی اگر چنین باشد هم نباید فراموش کنیم که آن دو شخصیت اصلاح طلب افسانه ای روسیه موفق به ایجاد اصلاحات در نظام حکومتی شوروی نشدند و در نهایت مجبور به انتخاب گزینه تخریب و نوسازی شدند.
#کودتا…
در آخرین لحظات عمر نظام سیاسی عقیدتی شوروی سابق وابستگان و دلبستگان به شیوه حکومتی ۷۰ ساله اقدامات دیوانه واری هم مرتکب شدند، معروف ترینش کودتای ماه اوت ۱۹۹۱ بود، کودتایی که در آن تعدادی از نیروهای تندرو در کادر رهبری حزب کمونیست تلاش کردند گورباچف را از قدرت عزل کنند و از این طریق نظام سیاسی محبوب خود را از لبه پرتگاه عقب کشیده و نجات دهند، کودتایی که پیشاپیش محکوم به شکست بود چرا که نوسازی برای اتحاد جماهیر شوروی جبر تاریخ بود نه میل و خواست آقایان گورباچف یا یلتسین و یا همفکران آنها. این کودتا در نهایت به استراحتی سه روزه برای آقای گورباچف تبدیل شد، تحلیل گران آورده اند که کودتای ۱۹۹۱ نه تنها از فروپاشی جلوگیری نکرد که برعکس موجب سرعت گرفتن وقایع منجر به نوسازی گردید.
ظاهراً قرار است یک کودتای ۱۹۹۱ (طبیعتاً نه لزوماً با شکل و شمایل مشابه نظامی) اینبار هم از جانب تندروهایی از درون کادر تیم رهبری ایران در مورد گورباچف و یلتسین ایران تجربه کنیم، که احتمالاً در تاریخ به کودتای ۲۰۱۷ ایران معروف خواهد شد! پیش نمایش ها و پیش زمینه ها و حتی پیش قراول های آن همین حالا در فضای سیاسی قابل رویت است، اما یک نکته در این بین جای تامل دارد و آن اینکه در کودتای ۱۹۹۱ آقایان گورباچف و یلتسین اختیارات لازم را دارا بودند و شجاعت استفاده از اختیارات را هم داشتند، سیاست لابی کردن با فرماندهان ارتش را هم بلد بودند، در حالیکه گورباچف و یلتسین ما قانوناً اختیارات لازم را ندارند و اگر داشتند شجاعت استفاده از اختیارات را در آنها سراغ نداریم و از همه مهم تر فاقد سیاست و درایت لازم برای لابی کردن با فرماندهان نظامی هستند، با این تفاصیل نمی توان پیشبینی کرد که نتیجه این کودتا چه خواهد شد، اما هر چه بشود قطعاً به اصلاحات نخواهد انجامید.

Share

دیدگاه شما

دیدگاه

کامنت‌ها بسته هستند.